ببين دلبرِ من چشمات همون ستاره پر رنگه ى بچگيم تو آسمون بودی كه خدا روى زمين بهم داد خیال بغلت همون???? يه تيكه ى كوچيك از بهشت هست كه خدا تو خیال من قرار داد نگاهت همون ارامشه بعد از همه ى طوفان هاى زندگيم بود که خدا بهم داد كلى بگم جانِ دلم خدا يه نسخه از خودشو تو خیال من قرار داد می شود فقط کمی مواظب احساس من باشی تا از بيم دلتنگی پر پر نشود می شود يکبار هم که شده فقط يکبار يک فنجان داغ مهربانی مهمانم کنی تا با قند تو دلم شيرين شود من چه میدانستم خیال بودنت این همه حال خوش دارد نمیدانستم وقتی فروغ میگوید مرا بپیچ در حریر بوسه ات چه لذتی میان پیچیده شد در حریر خیال بوسه هایت هست آخر از کجا باید میفهمیدم وقتی آیدا با عنوان خدای کوچک من خوانده میشود چه حضی میبرد چطور باید درک میکردم در خیال آغوش تو بودن عین رهاییست چه میدانستم یک نفر میتواند بشود شهرت کشورت خانواده ات من شبیه خیال بودن با تو را قبل تو زندگی نکردم اگر این روزهایم زندگیست پس روزهای قبل نبودنت به زندگی ام را چه بنامم تو خدای کوچیکه منی یکیو پیدا کنید که یه رگ هایی از دیوونگی داشته باشه زندگی با آدم عاقل خیلی کسل کننده میشه
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|